برای تو که ثمره ی یه عشششششق بینظیری

اولین روزی که از وجود نازت با خبر شدیم

1396/11/17 13:55
نویسنده : مامان سمانه
452 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدای مهربون،خدای عشق و افرینش_

آمدی نور کوچکم،بعد از این همه انتظار و دل نگرانی امدی، آمدی فرشته کوچک من، اومدی وهمه جارو با خودت پر از نور و روشنی کردی..
قصه کوچولوی ناز من از اینجا شروع شد.،،
صبح روز جمعه ۱۹ ابان ، وقتی از خواب بیدار شدم به خودم گفتم یه دونه تست بی بی چک بگیرم، به سرویس رفتم گر چه بین دو دلی بودم اما به محض اینکه اون خطهای قرمز سریع پررنگ شدن مژده اومدنت رو به مامان دادن، عشق مامان اگه بدونی تو اون لحظه چه حالی داشتم، هم خنده وهم گریه که هر دوش از رو شوق بود، از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم ،نمیدونستم چیکار کنم مثل دیونه ها گیج شده بودم، بدنم تحمل این همه هیجان و نداشت.بابا امیر اون لحظه تو اتاق خواب بود منم بیدارش نکردم،رفتم سریع قرآن و باز کردم، نمیدونستم چجوری با خدا حرف بزنم با چه زبونی ،چه کلامی از خدای مهربون تشکر کنم، بعد از قرآن خوندن و اروم شدنم رفتم  آشپز خونه تا یه صبحونه خوشمزه آماده کنم تا من و بابایی و عشق توی وجودم یه صبحونه عالی تو بهترین روز زندگیم با بهترین حس دنیا بخوریم، بابا امیر عزیز قبل از اینکه برم بیدارش کنم خودش بیدار شد.،وقتی اومد تو آشپز خونه تا چشمش به برق چشمام افتاد ،ازم پرسی اتفاقی افتاده ،یه جوری شده قیافت، منم میخواستم یه جشن سورپرایز عالی برای بابایی بگیرم و جواب دادم نه چیزی نشده،ولی بابایی زرنگ قبول نکرد حرفه و بهم گفت تو انگار گریه کردی چشمات قرمز شده، چی شده بگو، من که در حال خندیدن بودم یه دفعه ایی گفت نکننننننننننه.......

با این حرف من گریه و خنده ام قاطی شد و گفتم ارررررره،جواب تستم مثبت بوده،اینجاش قشنگه،، حالا بابا امیر من و بغل کرده و دو تایی دا ریم اشک شوق میریزیم ،حالا بقیش بماند..
ولی داستان همینجوری تموم نشد، مامانی جشن بابا شدنم گرفت واسه بابا امیر، فردا صب رفتم آزمایشگاه و آزمایش بارداری دادم وقتی جوابش و دادن و گفتن مثبته مامان رفت یه کیک خوشگل و هدیه و چند تا شاخه گل خرید و اومد خونه و تا شب منتظر موندیم تا بابا امیر بیاد و با همدیگه جشن بگیریم ، و اون شبم یه شب پر از خاطره سه نفری با هم ثبت کردیم که عکساشم هست میزارم که ببینی عزیز دل مامان بابا.

جشن سورپرایز بابایی

 

پسندها (2)

نظرات (0)