برای تو که ثمره ی یه عشششششق بینظیری

واکسن چهار ماهگی

سلام آروین کولولو,/ بقول ارغوان/  فرشته ناز مامانی,پسر گلم بیستم این ماه واکسن چهار ماهگیتو زدی و دو روزی بیحال بودی و یکم تب داشتی,وقتی پاهات و تکون می دادی دردت می گرفت و گریه میکردی,بمیرم الهی از واکسنت دو سه روزی که گذشت ,سرما خوردی اونم برای اولین بار,, وای وای واااای سرفه میکردی چجوری,بمیرم الهی ... صب جمعه ۲۶ آبان وقتی از خواب بیدار شدی قیافت معلوم بود که بی حالی ,سرفه های شدید ,آبریزش از بینی و یکم گرم بودی ,, من و بابایی ام خیلی ناراحت بودیم از حالت,بابا امیر گفت آماده شید تا بریم تهران بیمارستان کودکان,از طرفی شب هم دعوت بودیم تولد دو سالگی ارغوان خانوم,دیگه کلی وسیله و لباس داشتیم تا جمع کنیم برای شب هم,یه دو سه ساعتی ...
29 آبان 1397

سه ماهگی آروین کوچولو

قربونت برم آروین جونه مامان, شما الان سه ماه و ده روزتونه و رو تخت مامانی در حال حاضر بخواب سر میبری و مامانی از فرصت استفاده کرده و اومده برات پستای خوشگل مشگل بذاره , شما تو این ماه کارای خوشمزه زیاد کردی,, برات بگم که مامان زبونشو میاره بیرون و شما ام این کارو میکنی,البته کار بدیه زبون درازی مامان جون,من چون تو با مزه این کارو میکنی دوست دارم, اون دستای سفید و خوشگل تو با مشت میک میزنی و ملچ ملوچ میکنی, شیشه تو با دستای کوچولوت چند لحظه نگه می داری و بعد میندازیش,این ماه دایی ابراهیم پستانک تو گذاشت دهنت و تو از اون موقع به بعد دیگه گرفتی,تا قبل از اون من هرکاری میکردم بخوری دوست نداشتیش و یکی از دوست داشتنیام بود خوردن پستونکت.. وا...
30 مهر 1397

دو ماهگی آروین کوچولو

پسر عزیز تر از جونم,شیرینیه زندگیه ما,این که میگم شیرینی واقعا شیرینیااااا اخه نمیدونی به زندگیه من و بابایی چه رنگ قشنگی دادی,عاشقتم بخدا,هر لحظه مون شده شکر گذاری خدا,, بابا امیر که واست یه جمله معروف درست کرده و همش تکرار میکنه, میگه آروین فدا مدای صد هزار مرتبه شکر منی,همه رو تک تک با یه ریتم خاص۰ واست میخونه😂 دوماهگیت عزیزم خیلی از ماه پیش بهتر بودی برامون می خندیدی و دلمون و آب میکردی نفخت کمتر شده بود,دستات  و مشت میکردی و میاوردی بالا و بهشون نگاه میکردی,قربون مشتای کوچولوت😍 مامان تن تن اذت عکس میندازه با ژستهای مختلف, تا الان هر ماه با طراحی جالب و با مزه اذت عکس انداختم,۲۰ این ماه با بابا امیر رفتیم شبکه ب...
30 مهر 1397

یک ماهگی آروین کوچولو

سلام پسر قشنگم ,مامان و ببخش عزیزم بخاطر این همه تاخیر, چون حسابی وقت مامان و پر کردی,دیگه وقت سر خاروندنم  ندارم.. ولی خیلی فراموش نکردم یه ماهگیتو, هم خوب شیر میخوردی و هم راحت شبا میخوای بدی ولی روزا گاهی وقتا دل درد داشتی و گریه میکردی ,یادمه ده روزه بود چشمات قی کرده بود و تو نمیتونستی چشم تو باز کنی و گریه میکردی و منم با تو گریه میکردم.الهی دورت بگردم که جونم به تو بنده,, چهل روزت که شد با بابا امیر رفتیم واسه گل پسرم یه کیک کوچیک خریدیم و سه تایی جشن چله گرفتیم واسه جیگر مامان. مامان شهناز صبح روز چهل روزت اومد خونمون و مراسم حموم چله پسرم و انجام داد دسته گلش درد نکنه.. مامانی یه هفته بعد از چهل روزت  ...
30 مهر 1397

آغازین روزهای زندگیه پسرم

سلام آروین قشنگم,, عشق جدید زندگیم, البته بعد از بابا امیری.. پسر گلم الان بیست و پنج روزه شدی و خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که صحیح و سالم کنار من و بابا امیر هستی,  پسرم ما هنوز خونه بابا جونیم و فقط سه چهار روز رفتیم خونه خودمون و دوباره برگشتیم اینجا, شما تا ۱۶ روزگیت خیلی خییییییلیییی آروم بودی و فقط شیر میخوردی و میخوابیدی و همه می گفتن خدارو شکر خیلی ارومه ماشالله,  ولی بعدش یکم دل پیچه گرفتی و بخودت هی فشار میاری و سرخ میشی..  ولی بازم خدارو شکر خوبی, شبا راحت می خوابی تا صب و روزا هم گاهی وقتا کامل می خوابی و بعضی روزا هم خیلی نمی خوابی..  موقع شیر خوردن وقتایی که زور میزنی و بخودت فشار میاری لج میکنی و...
14 مرداد 1397

زمینی شدنم مبااااااارررررک

سلام نازنین پسرم, فرشته زمینی من.. خوش اومدی به خونمون تاج سرم. میخوام برات روز بدنیا اومدن تو ثبت کنم,  روزی که لحظه به لحظه انتظارش و کشیدم. روز بیستم تیر ماه سال نود و هفت ساعت یازده صب قرارمون بیمارستان محب کوثر با خانوم دکتر موید محسنی بود, ما صبح ساعت نه و نیم رفتیم دنبال مامان شهناز تا با هم بریم بیمارستان , من و بابا امیر و مامان شهناز.. ساعت یازده ما جلو در بیمارستان بودیم , رفتیم داخل و بابایی به حراست گفت اومدیم برای زایمان خانومم, مسئول حراست ام ما رو فرستاد قسمت زایشگاه, من و بردن داخل و بابایی و فرستادن قسمت پذیرش تا کارای بستری و  انجام بده. من تو زایشگاه بودم و فرم هایی و پر کردم و بعد ...
8 مرداد 1397

روز تولد گل پسرم

سلام قلب مامان, خوبی کوچولوی نازم.. امروز چهار شنبه ۲۰ تیر نود و هفت و شما هنوز تو تنگ شیشه ایی دل مامان هستی. ما الان تو راه بیمارستانیم به همراه بابا امیر و مامان شهناز.. ساعت ۱۱ خانم دکتر بهمون وقت عمل داده, انشالله که صحیح و سالم بدنیا بیای ماهی کوچولوی من.. دیگه زمان وصال فرا رسیده, نه ماه مامان و بابایی منتظر همچین لحظه ایی بودن که روی ماه تو ببینن. عاشقتم کوچولوی ماهم..  انشالله خدا برامون حفظت کنه عزیز دلم.. خیلی خوشحالم پسر گلم, واقعا نمیدونم خوشحالیم و چجوری باید بنویسم..  
20 تير 1397