برای تو که ثمره ی یه عشششششق بینظیری

یک ماهگی آروین کوچولو

سلام پسر قشنگم ,مامان و ببخش عزیزم بخاطر این همه تاخیر, چون حسابی وقت مامان و پر کردی,دیگه وقت سر خاروندنم  ندارم.. ولی خیلی فراموش نکردم یه ماهگیتو, هم خوب شیر میخوردی و هم راحت شبا میخوای بدی ولی روزا گاهی وقتا دل درد داشتی و گریه میکردی ,یادمه ده روزه بود چشمات قی کرده بود و تو نمیتونستی چشم تو باز کنی و گریه میکردی و منم با تو گریه میکردم.الهی دورت بگردم که جونم به تو بنده,, چهل روزت که شد با بابا امیر رفتیم واسه گل پسرم یه کیک کوچیک خریدیم و سه تایی جشن چله گرفتیم واسه جیگر مامان. مامان شهناز صبح روز چهل روزت اومد خونمون و مراسم حموم چله پسرم و انجام داد دسته گلش درد نکنه.. مامانی یه هفته بعد از چهل روزت  ...
30 مهر 1397

آغازین روزهای زندگیه پسرم

سلام آروین قشنگم,, عشق جدید زندگیم, البته بعد از بابا امیری.. پسر گلم الان بیست و پنج روزه شدی و خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که صحیح و سالم کنار من و بابا امیر هستی,  پسرم ما هنوز خونه بابا جونیم و فقط سه چهار روز رفتیم خونه خودمون و دوباره برگشتیم اینجا, شما تا ۱۶ روزگیت خیلی خییییییلیییی آروم بودی و فقط شیر میخوردی و میخوابیدی و همه می گفتن خدارو شکر خیلی ارومه ماشالله,  ولی بعدش یکم دل پیچه گرفتی و بخودت هی فشار میاری و سرخ میشی..  ولی بازم خدارو شکر خوبی, شبا راحت می خوابی تا صب و روزا هم گاهی وقتا کامل می خوابی و بعضی روزا هم خیلی نمی خوابی..  موقع شیر خوردن وقتایی که زور میزنی و بخودت فشار میاری لج میکنی و...
14 مرداد 1397

زمینی شدنم مبااااااارررررک

سلام نازنین پسرم, فرشته زمینی من.. خوش اومدی به خونمون تاج سرم. میخوام برات روز بدنیا اومدن تو ثبت کنم,  روزی که لحظه به لحظه انتظارش و کشیدم. روز بیستم تیر ماه سال نود و هفت ساعت یازده صب قرارمون بیمارستان محب کوثر با خانوم دکتر موید محسنی بود, ما صبح ساعت نه و نیم رفتیم دنبال مامان شهناز تا با هم بریم بیمارستان , من و بابا امیر و مامان شهناز.. ساعت یازده ما جلو در بیمارستان بودیم , رفتیم داخل و بابایی به حراست گفت اومدیم برای زایمان خانومم, مسئول حراست ام ما رو فرستاد قسمت زایشگاه, من و بردن داخل و بابایی و فرستادن قسمت پذیرش تا کارای بستری و  انجام بده. من تو زایشگاه بودم و فرم هایی و پر کردم و بعد ...
8 مرداد 1397

روز تولد گل پسرم

سلام قلب مامان, خوبی کوچولوی نازم.. امروز چهار شنبه ۲۰ تیر نود و هفت و شما هنوز تو تنگ شیشه ایی دل مامان هستی. ما الان تو راه بیمارستانیم به همراه بابا امیر و مامان شهناز.. ساعت ۱۱ خانم دکتر بهمون وقت عمل داده, انشالله که صحیح و سالم بدنیا بیای ماهی کوچولوی من.. دیگه زمان وصال فرا رسیده, نه ماه مامان و بابایی منتظر همچین لحظه ایی بودن که روی ماه تو ببینن. عاشقتم کوچولوی ماهم..  انشالله خدا برامون حفظت کنه عزیز دلم.. خیلی خوشحالم پسر گلم, واقعا نمیدونم خوشحالیم و چجوری باید بنویسم..  
20 تير 1397

شمارش معکوس

سلام آروین مامان, امیدوارم خوب باشی عشق دلم. زندگیه مامان ,شمارش معکوسمون چند روزه شروع شده عزیزم دیگه چیزی به بغل کردنت نمونده پسر قشنگم. هم نفس لحظه به لحظه من, خون تازه در رگهای وجودم فرشته کوچولوی ناز و مهربونم, لحظه دیدار نزدیکه ومن منتظر دیدن روی ماه تو عزیزم,منتظر در آغوش کشیدنتم عزیز دلم.. امروز ۱۸ ام تیر ماه نود و هفته و شما سی و هشت هفته و چهار روز داری عشقم.. انشالله پس فردا مامان روی ماه تو می بینه. خانوم دکتر موید محسنی تو بیمارستان محب کوثر بهمون وقت داده برای عمل سزارین.. پسر گلم مامان خیلی استرس داره, انشالله که صحیح و سالم بدنیا بیای کوچولوی دوست داشتنی من, قدم های کوچولوت رو چشمامون پسر عزیزم.. لباسهای خوش...
19 تير 1397

چیدن اتاقت

سلام شازده کوچولوی نازم, آقا پسر گل و آرومم, اخه میدونی چیه مامانی, شما خیلی پسر ناز و آرومی هستی, اصلا مامانی و تو این نه ماه اذیت نکردی خدارو شکر, الان تو هفته سی و پنجم هستی و خیلی آقا و متین تو شکم مامان لالا کردی قشنگم, واز خدا میخوام انشالله هر وقت که بدنیا اومدی بازم همینجور آروم باشی امیدم.  😘😘😘 زندگیه مامان اتاقتو واسه اومدنت آماده کردیم عشقم.. تختات اومد و منم به کمک دوستم خاله الهام وسایل خوشگل تو چیدیم..  خیلی خوشگل شده امیدوارم که پسر نازمم خوشش بیاد از اتاقش., هر روز میر م تو اتاقت با وسایلت خودمو مشغول میکنم و هی قربون صدقت میرم. مامان شهناز و دایی ناصر و دایی ابراهیم رفتن مشهد پیش ا...
28 خرداد 1397

درد های ریز و کوچولو

سلام عشق قشنگم, امیدوارم حالت خوب باشه زندگیم. 😘 دیروز مامان و حسابی ترسوندی شیطونکم, مامان از صب که بیدار شد زیر دلش درد میکرد , اولش احساس کردم شاید باد کولر زده و ماهی کوچولوم سردش شده که اینجوری تو دلم سفت شده بعد دیدم نه دردش فرق میکنه, هی میگیره هی ول میکنه. تا اینکه بابا امیر و از خواب بیدار کردم و بابایی ام سریع گفت آماده شو بریم بیمارستان, رفتیم پیش دکتر اورژانس و چون روز شهادت امام علی بود و تعطیلی بود دکتر متخصص زنان نبود من و فرستادن پیش پزشک ماما که اونم قربونش برم حسابی ترسوندمون,  گفت خانم زایمان زود رس دارید و این شروع دردای زایمانیه, شکمتون خیلی منقبض شده , و خواستن معاینه ام کنن که من نذاشتم گفتم نه الان وقتش ن...
17 خرداد 1397

لذت بخش ترین خرید دنیا

سلام قند عسل مامان عزیز زندگیم, دیگه زمانی تا به دیدارمان باقی نمانده,نمیدانم احساس واقعیم چیه!!!?  گنگ و مبهم,, روز وصل یا جدایی? برای تو وصل و برای من شاید جدایی., جدا شدن ماهی کوچولویی که تا بحال فقط با حرکاتش با من حرف میزد, وبرای تو وصال به دنیایی که خداوند بهت وعده داده.. پسر قشنگم الان شما تو هفته سی و سوم هستی و مامان خیلی خوشحال از این بابت, اخه دیگه نزدیکه به بغل کردنت ,, تو این دو هفته ایی که نیومدم برات بنویسم حسابی مشغول خرید کردن وسایلت بودم عزیزم,  یه عالمه چیزای خوشگل مشگل برات خریدیم عشقم. با زن دایی سولماز و مرضیه و بابایی خریداتو انجام دادیم گلم, مامان شهناز طفلی که با اون وضعیت دستش نت...
15 خرداد 1397

کم شدن تکونای پسرم

سلام پسر قشنگم, هم نفسم , وجودم , عمر مامان, از خدا میخوام که حالت خوب باشه. عزیز دلم بابا امیری دو روز پیش از ماموریت برگشت و واسه گل پسرش سوغاتیای خوشگل خوشگل اورد که عکساشو برات میزارم. قند عسلم, میوه درونم از دیشب تکونات کم شده عشقم, چند ساعت شده بود که اصلا تکون نمیخوردی و من داشتم از دلشوره میمردم..دیشب با بابایی تا ۲ بیدار موندیم تا شازده پسرمون تکون بخوره, هی بابا امیر سرچ میکرد که چیکار کنیم که تکون بخوری عزیزم, و بعد بابایی  یه چیز شیرین اورد خوردم و به پهلوی چپ خوابیدم و چند دقیقه بعد چند تا ضربه زدی , و خدارو هزار بار شکر کردم , بابا امیرم اومد کلی بوست کردو باهات حرف زد و بعد واسه مامانی کلی نسخه پزشکی پیچید و راهنمای...
30 ارديبهشت 1397

مرد کوچک خونه ما

سلام زندگی مامان, امیدوارم که خوب باشی عسلم... پسرم میوه درونم, نه تو مرا دیده ای ونه من تو را,بی صبرانه مشتاق دیدارت هستم, میدانم که وقتی چشم باز کردی میشناسی مرا.. مادرت را.. و پدرت را که دنیامه... پسر گلم دو روزه که ما تنهاییم و بابا امیر رفته ماموریت خارجه,,آلمان,, و این بخاطر قدمهای پر برکته توعه قند عسلم ومن خدارو شکر میکنم بخاطر وجود پاکت پسر قشنگ مامان, ما فعلا خونه مامان شهنازیم, تا انشالله بابایی برگرده,  بابا امیری زنگ میزنه و حال گل پسرشو ازم میپرسه و میگه خیلی مواظب خودتون باشید, و من به بابایی میگم مرد کوچکم پیشمه , و مواظبمه .. الهی قربون مرد کوچکم شم. دلم خیلی برای بابا امیر مهربون تنگ شده پسرم...
24 ارديبهشت 1397